انجا
روی ان دیوار
سوار بران اسب مغول
ارامش ساختگی ات را دوست داشتم
اما به تو نمی امد
فرشهای ترکمن زیادی بوده باشی
وانار نارسی در جیب هایت
تخم بگذارد
حتی
درست روبه روی ایینه
ماه شدنت را دوست داشتم
با انهمه رقیب
اما نمی شد تو را بردارم
به خانه هم نمی امد
حتی به حوض
یا به اسلیمی کاشیها
تنها یا درهم
بعد
درشهر
بی خبری ات زیاد شد
وگلها
تکه ای از افتاب را برداشتند
و دراز به دراز
توی شهرگرداندند
اما
باز هم به هیج کس نمی اید
اینجا
مشتاق تو نبوده باشد
مرضیه خانم همشهری عزیزم بسیار زیبا می سرایی و بسیار زیبا مینویسی درست به زیبایی اندیشه هایت مشتاق دیدار در شهر قلعه هزاره همیناب همیشه سبز
این شعرو دوست دارم قشنگه
بارها اومدم و خوندمو دست بردم چیزی بنویسم و سپاسی بگم از صمیم دل اما باز پاک کردم و از نو نوشتم و باز هم پاک کردم.
از قول شاعری دیگر می نویسم:
تو مثل گیاهان دارویی از ریشه خوبی
از جان درود مرضیه جان نازنین!