پوتین


چه روزایی که می خنده
چه شبهایی که غم داره
هنوز داغه و می دونه 
زمین از خون نم داره 

یه  پوتین که پر خالی
بدون هیچ مرزی شد
تا گردن تو گره رفت و 
دچار مرگ مغزی شد

ببین تو اوج بی وزنی
تمام   دسته  لرزونه 
پلاکای   یه گردانو       
یه پوتین بر می  گردونه

چه روزایی که می خنده
چه شبهایی که غم داره
یه پوتینه که  می دونه
چه نیشی داره خمپاره

ببین که اتفاق افتاد
حالا می تو نه برگرده  
 یه   پوتینه تو "سر باز" ی 
که گاز و خودکشی کرده
 
یه  پوتین  که  پر خالی 
*هنوز  بوی حنا می ده 
هنوز وقتی که می خنده 
یه خوابای خوشی دیده 

چه روزایی که می خنده
چه شبهایی که غم داره
می دونه روی مین رفته
که  پا هاشو نمی یاره

*این بند  وام دار شعری از محمد ذاکری است( و پوتین هایی که هنوز بوی حنا می دهند)





 



به سید مهدی جلیلی

انجا 
روی ان دیوار
سوار بران اسب مغول
ارامش ساختگی ات را دوست داشتم
اما به تو نمی امد
فرشهای  ترکمن زیادی بوده باشی
وانار نارسی در جیب هایت 
 تخم بگذارد

حتی
درست  روبه روی ایینه
ماه شدنت را دوست داشتم 
با انهمه رقیب 
اما نمی شد تو را بردارم
به خانه هم نمی امد
 حتی به حوض
یا به اسلیمی کاشیها
تنها یا درهم

بعد 
درشهر
بی خبری ات زیاد شد
وگلها  
 تکه ای از افتاب را برداشتند
و دراز به دراز 
توی شهرگرداندند 
اما
باز هم به هیج کس نمی اید 
اینجا
مشتاق تو نبوده باشد