انجا
روی ان دیوار
سوار بران اسب مغول
ارامش ساختگی ات را دوست داشتم
اما به تو نمی امد
فرشهای ترکمن زیادی بوده باشی
وانار نارسی در جیب هایت
تخم بگذارد
حتی
درست روبه روی ایینه
ماه شدنت را دوست داشتم
با انهمه رقیب
اما نمی شد تو را بردارم
به خانه هم نمی امد
حتی به حوض
یا به اسلیمی کاشیها
تنها یا درهم
بعد
درشهر
بی خبری ات زیاد شد
وگلها
تکه ای از افتاب را برداشتند
و دراز به دراز
توی شهرگرداندند
اما
باز هم به هیج کس نمی اید
اینجا
مشتاق تو نبوده باشد