گوش ماهی ها چشم می بندند
و به عظمت در یا اضافه می شود
ماه کاملتر است
حتی دریا
از پاهای لخت جزیره دست بر می دارد
و لنگر از دست جاشوها می افتد
وقتی مرا می بوسی
مرغهای دریایی
لنج ها
و مردان ماهیگیر
مسیر آمدنشان را عوض می کنند
و بر لبهایم "حرا" خلق می شود
وقتی مرا می بوسی
بچه ی جنوب می شوم
نه جنوب شهر
جنوب ایران
و تو بیشتر از نفت آتشم می زنی...
سلام
صدای قلب من آیا به گوشت هیچ می آید؟
در وارونه ی زنجره منتظرت هستم.
.تا سلام.
سلام
بسیار لذت بردم
تصویر سازی و احساس عالی داشت
ولی به نظر من میتوانید این قسمت
"نه جنوب شهر
جنوب ایران"
را حذف کنید و به کار لطمه ای نمیزند
نقد نبود و فقط نظر شخصی بود
موفق باشید
ممنونم از حوصله ی شما...بیشتر به من سر بزنید.
خوندمت مرضیه جان. البته اومده بودم بگم بروزم که دیدم بروز کردی.
و تو بیشتر از نفت آتشم می زنی. کپی نکردم ها. خودم نوشتمش
کپی کنی جوهرش کم رنگ تر می یفته! معلومه نوشتیش!
پیاده رویِ ولیعصر، مردم کشدار
چنارهای بریده ، طبیعت انکار!
تو پرسه می زنی و اضطراب می گیری
برای رد شدن از خط کشی قدم بردار!
وبلاگم با یه شعر به روز شده و منتظر نظرت[گل]
سلام
من که بدون این که کسی ببوسدم، بچه ی جنوبم !
حالا اگه کسی موفق به این کار شد، ببین چه فاجعه ای رخ میده !
البته فک کنم چون پسرم نتونستم درست با شعر ارتباط برقرار کنم، درسته ؟!
مرسی
دریا از پاهای لخت جزیره دست بر می دارد !
شاید این صندلی و میز تو را می فهمد...!
با سلام و عرض ادب
سیب تجلی دوباره با کلی تاخیر ولی دست پر و با اخباری لب سوز بروزه
و بشدت منتظر تشریف فرمائیتان
یا علی
با عرض سلام.
وبلاگ زیبایی دارید از دیدن وبلاگتون لذت بردم.
ممنون میشم به من هم یه سر بزنید .
با تشکر فراوان .
از امروز آخرین دیدار با خسرو شکیبایی
http://www.farhangkhane.ir/artistic/24575-1390-11-25-11-08-08.html
سلام
به روزم
.