...

ای خوابهایت منقطع از درد سهل انگاریت

من قرص ها را حل کنم در خواب یا بیداریت؟

تا چشم می بندی زنی در خوابهایت ناگهان
اسباب شیشه می برد من باب پلک آزاریت!

هر شب تلنگر می زند با شیشه اش بر شیشه ات
تا صبح می رقصد کسی در جلد نا هوشیاریت!

وقتی "خودم" گفتی مرا در آبها انداختی
شب شد تمام روزهام از کفر شمس انگاریت!

انگار از  وقتی تو را بالای دار آورده اند
بالا نمی آید سرم از شرم سر برداریت!


در کتفهایم الامان خنجر به زنگ افتاده است
یا صیقلش ده یا بکش از زخمهای کاریت!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد