رخداد چند صندلی اینجا کنار هم

عریان تر از تمام درختان برابرت

لرزیدم از کدورت پاییز در برت

گفتی بهار می شوم از هرم من بسوز

بالا بلند خوب من این سال دیگرت

وقتی دهان به خنده گشودی و گل مکید

زنبورهای وحشی مینای لب پرت

عاشق شدم شبیه به بارانی جنوب 

فواره شد تنم که ببارم به دفترت

شبهای شعر گم شده ام را گریستم

روی دو بیت مانده به ابیات آخرت

هر جا سکوت می کنی و پلک می زنی 

با من نفس نفس زده چشمان محشرت

رخداد چند صندلی اینجا کنار هم

شاعر مجال نیست بیفتیم از سرت!

نظرات 2 + ارسال نظر
سیامک سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ق.ظ

احساس عجیبی با خوندن این شعر بم دست داد.انگار یجورایی بام عجینه نمیدونم چرا این حصو دارم.و مرسی زیبا بود

محبت شما رو می رسونه

رز چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ

شبهای شعر گم شده ام را گریستم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد