سجاده ی مچاله ی تو عین روسریت
لیوان آب و آینه و قرص های ریز
دندان بی دهان تو دل خواه مورچه
دندان بی دهان تو هر روز روی میز
دندان بی دهان تو نزدیک سمعکت
حظ بگو بخند تو را کم نمی کند
دکتر تلاش می کند اما خودت ببین
این قرص ها که قند تو را کم نمی کند!
در باد ناگهانی اگر دیده می شوند
گل تکه های نازک موهای فر فریت
من فکر می کنم که تو را چشم می زنند
باید خدا نمک زده باشد به روسریت!
افتاده است باز که بر روی صورتت
گلهای سرخ و صورتی توی باد زن
چشمان تو به روی جهان باز می شوند
روشن درون لاله شد از ماهتاب من!
دستان لرزش تو به پهنای شانه ام
بالای رف گذاشتن شاخه های بید
کاری که هیچ زلزله با بم نکرده است
یک ارگ تازه را متزلزل می آفرید!
این چشم های کوچک جوشان برای تو
دستان مهربان تو سمتم دراز شد
تا اشک های گم شده را توی دامنت...
پاهای خیس رگ زده ی تو هراز شد!
هرگز کلاغ خانگی ات گم نمی شود
بالای قصه های تو یا در زمین تو
من را کدوی قلقله زن دور می کند
قربان دسته عینک نزدیک بین تو!
سلام دوست عزیز
ایام محرم بر شما تسلیت باد
وبلاگ خیلی خوبی داری امیدوارم که موفق باشی
به ما هم سری بزنید . .
متشکرم .
سلام دوست خوبم
بسیار زیبا اشکمونو دراوردی یاد مادربزرگم افتادم با تصویرهات
به روزم
سلام مجدد
مرسی از پیام تبریکت
دوست داشتم کارمو نظر بدی
یک روز لب. تشنه لب خم میشوم
در روزنامه های جهان گم میشو....
مرسی از لطف تون خانم ترکمانی
مرسی که سر زدین
کاری که هیچ زلزله با بم نکرده است
--
باید خدا نمک زده باشد به روسریت!
شعر و دوس داشتم و کلی از این تیکه های قشنگ داشت...
ممنون از حضورتون...
به رسمی همیشگی و با افتخار به کامنتدانی خانه ی کوچک ما پیوستید.
همیشه سبز باشید و آفتابی
درود بر شاعر بسیار دلنشین بود موضوع رو هم دوس داشتم
اولا اینکه بالگ اسکای خیلی خوبه
دوما شعرتو خوندم.
و وبلاگت هم بوکمارکس شد و هم به لینکدونی ام اضافه شذ. البته با اجازه که بیام آرشیوتو بهم بریزم و تمامش بخونم.
همیشه به شعر و داستان.
مرسی از شعر خوبت مرضیه جان
دوسش داشتم و واقعا به دل می نشست...
اینجاشو خیلی:
دکتر تلاش می کند اما خودت ببین
این قرص ها که قند تو را کم نمی کند!
فقط املای «حظ» رو توی مصرع «حض بگو بخند تو را کم نمی کند» تصحیح کن عزیزم
ممنونم از یادآوری..تنبلی بسیار دارم اما چشم.
مرسی برای شعر
که خیلی چیزها یادم آورد و اینکه هنوز برای مادربزرگم شعری نگفتم
با اینکه او سالها برایم قصه گفت و شعر خواند
ممنونم و شعر که دوستش داشتم
تصویرهای سالم و زیبا و زبان شعر که همه را لذت بردم
سلام
خیلی خووب بود. مرسی
هرگز کلاغ خانگی ات گم نمی شود
سلام خانم دکتر
شعرتان را با تمام وجود خواندم. چندبار هم خواندم. اینجا توی محل کار، وسط انبوه همکارها نمی شود بغض ترکاند.
دست مریزاد
...
قربان دسته عینک نزدیک بین تو!
فعلن
عزیزم...
منو خیلیا ندیدن هنوز!
چون تهران نیستم
و دارم تقریبا تک و تنها توی قم غزل پست مدرن کار میکنم و تلاش...
مرسی که اومدی
همین که شعر میگیم و میتونیم شعرای همو بخونیم یعنی کلی چیز خوب... مگه نه؟
شعر دلنشینت رو هم دوباره خوندم...
به روزم
با اعترافات شخصی خودم
و یک شعر غیر منتظره
ای غرب خوب! غرب پر از مغز باکره
ما با دموکراسی شما سکس می کنیم
ما تختخواب را به خیابان کشانده ایم
ما انقلاب مان را با سکس می کنیم...
بعد التحریر:
پست قبلی را هم از دست ندهید
پستی که در آن زرافه ای شتر مرغی را می لیسد
سلام
من هنوزم متعجبم!!!
من از شما شعر نخونده بودم تا حالا
خیلی خوبه
آفرین
دوست داشتم زیاد
البته داستان هم فراموش نمیشه انشالا
ممنون خانم دکتر
.
پشتت خمه از غصه و این درد صافت کرد
دستات پر از میله است ، زندون اعترافت کرد
چشمات کبوده ، خاطراتت رد خون داره
این روزهای بی ملاقاتی جنون داره
.
.
.
.
به رسم هر ماه
با شعری جدید
« به سلامتی زندونیای بی ملاقاتی »
چند لینک
یک خبر
و یک عکس
به روزم و منتظر نظرات شما
با احترام
.
بی پردگی های من ... خواندنی شدم در ورود تازه ام !
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظربند سبز را
که روزی بسته بودی به بازویم
در اولین حمله تاتار عشق
خمره دلم
در ایوان سنگ و سنگ شکن شکست
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم...ممنون که می یای و من رو می خونی گل من...