معمولن اتفاق نمی افتد که خیلی باشم
و حالا دل تنگم
خیلی
وقتی تو نیستی
و من پادشاه تخت خودم هستم
که سالهاست برای تو طراحی شده است
و خیالت مستعمره ی باشد
که برای بازنشستگی اشغال کرده ام
تاریکم
خیلی
و تنها اغوش توست
که گرما را مستقیما به نور تبدیل می کند
حالم بد است
خیلی
و کشتی ها ی بوسه ام به عمیق ترین اقیانوسهای تنت
نرسیده ، گم شده اند
همه ی روزها را باید به عقب بر گردانم
و تو اینهمه را
به من بدهکار بشوی
و خیلی
واحد شمارش بچه هایی بشود که نداشته ایم.
هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد
سربازها فرار تو را سوت میکشند...پوتین به پای تو اما گشاد بود...
من پادشاه تخت خودم هستم/که سال هاست برای تو طراحی شده... این قسمت شعر عالی بود اما در ادامه شعر سیر منسجمی را طی نکرده است.
زیبا بودمثل تمام شعرهات
سلام
از همان زمانی که به سبب شهرتتان (ترکمانی) حضورتان در مجامع عمومی و مطبوعات برایم مهم شد آرزومند موفقیت شما در عرصه ی شعر و ادب بوده ام و آثار و نوشته های شما را دنبال کرده ام.
حضور سرور ارجمند جناب آقای شهرجو باعث شد من هم علیرغم داشتن سعادت حضور برایتان آرزوی موفقیت کنم.