مادر بزرگ

سجاده ی مچاله ی تو عین روسریت

لیوان آب و آینه و قرص های ریز
دندان بی دهان تو دل خواه مورچه
دندان بی دهان تو هر روز روی میز

دندان بی دهان تو نزدیک سمعکت
حظ بگو بخند تو را کم نمی کند
دکتر تلاش می کند اما خودت ببین
این قرص ها که قند تو را کم نمی کند!

در باد ناگهانی اگر دیده می شوند
گل تکه های نازک موهای فر فریت
من فکر می کنم که تو را چشم می زنند
باید خدا نمک زده باشد به روسریت!

افتاده است باز که بر روی صورتت
گلهای سرخ و صورتی توی باد زن
چشمان تو به روی جهان باز می شوند

روشن درون لاله شد از ماهتاب من!

دستان لرزش تو به پهنای شانه ام

بالای رف گذاشتن شاخه های بید
کاری که هیچ زلزله با بم نکرده است
یک ارگ تازه را متزلزل می آفرید!

این چشم های کوچک جوشان برای تو
دستان مهربان تو سمتم دراز شد
تا اشک های گم شده را توی دامنت...
پاهای خیس رگ زده ی تو هراز شد!

هرگز کلاغ خانگی ات گم نمی شود
بالای قصه های تو یا در زمین تو
من را کدوی قلقله زن دور می کند
قربان دسته عینک نزدیک بین تو!

قصه هایم را در هوشیاری می نویسم


شعر هایم را در مستی


حالا تو بیا زیر بغلم را بگیر


من ایمان دارم بین بچه هایم فرق گذاشته ام!


******


نه عکسی برایت آورده ام


نه شاخه ی گلی


و نه بوسه ای روی جلد کتابت می گذارم


از من کلمه بخواه


که هنوز مال خودم است!

بیچاره دلم به روسری می ماند

تو جاشدی آشفته تری می ماند
از بس که به خاطر تو نازک شده است

گاهی به لباس بندری می ماند!


****

تصویر تو در عکس خیالی پشتش

وقتی که گذاشت بوسه را در مشتش

می خواست که شلیک کند،برگشت و...

بی تاب شد و عطر تن تو کشتش!!


***


حرف از هیجان و چشم بستن تا شد

در من صدفی راهی دریا ها شد

دست از سر لنج خسته بردار ، بیا

از دور،جزیره "خواهر"ت پیدا شد!!